ارباب و برده...پارت ۳۳

🍷ارباب و برده🍷
پارت_33

با صدای کوک بیدار شدم.......
کوک:فک نمیکنی یکم دیره؟ بیدار شو
ا/ت:نمیخوام.
کوک: گفتم پاشوووو(عربده)
ا/ت:باش(اشک تو چشماش جمع شده)

ویو ا/ت: با عربده ای که زد از ترس به خودم لرزیدم و فورا از رختخواب جدا شدم.....

کوک: برو یه لباس بپوش که زخماتو بپوشونه.....
قبل ۷ پایین باش..
ا/ت: باشه....
کوک: آها.....دوباره رابطمون مثل قبله.....من اربابم و تو برده....اوکی؟!
ا/ت: باش
کوک:مثل اینکه چجوری حرف زدن با اربابتو یادت رفته!
ا/ت:ببخشید ارباب.،چشم
کوک:خوبه

ویو ا/ت: رفتم و به اجوما گفتم یه دست لباس بهم بده.....یه لباس سرهمی مشکی(اسلاید ۲)بهم داد و رفتم پوشیدم و موهامو دم اسبی بلند بستم و یکم ارایش کردم و ساعت ۶ و ۵۰ دقیقه جلوی در عمارت بودم....
کوک هم تیپ زده بود و تو حیاط منتظر بود!
نزدیکش شدم و بهش گفتم:
ا/ت:ارباب میشه بپرسم کجا میریم؟
کوک: جلسه دارم....
ا/ت :خب من چرا باید تو جلسه باشم؟
کوک: سوارشو تو راه بهت میگم....

ویو ا/ت: سوار شدم و اونم کنار دستم صندلی عقب نشست و ماشین راه افتاد....

کوک: دچار کمبود نیرو شدیم..... آگهی پخش کردیم و  ۴۵ نفر واسه استخدام اومدن.....حالا تو شرکت باهاشون جلسه دارم و قوانین و بهشون میگم....توهم به عنوان یه خدمتکار که تازه اومدی همه چیز رو بدون سانسور بهشون میگی.!!

ا/ت: همه چیز رو بگم؟
کوک:آره همه چیز....چون میخوام هرکس که شرایطو قبول داره بیاد
ا/ت: آها باشه.....چیز ببخشید ...چشم^^
..
{پایان}
دیدگاه ها (۲)

ارباب و برده...پارت ۳۴

ببخشید......

کپشن مهم!

پارت بعد رو نمیخواید مثل اینکه!

ویو ا/تبا آلارم کوفتی از خواب بیدار شدم رفتمwsکار های لازم ر...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط